به یاد لبنان

سلام دوباره ....

یه مدت بخاطر ..... نمیدونم به خاطر چی آپدیت نکردم. فقط میدونم که سلام کردن هم دیگه مثل سابق زیبایی نداره، نه بخاطر اینکه ماهیت سلام کردن عوض شده باشه نه ما عوض شدیم. البته خوب طببیعیه وقتی آدم 30 روز یعنی یک ماه تموم قتل عام این همه انسان بی گناه رو تماشا کنه دلش انقدر سنگ میشه که نه تنها سلام و علیک بلکه ماچ و بوسه هم محبت و آرامش بین آدم ها بوجود نمیاره.

این مختص زمان ما نیست ظلم همیشه بوده مظلوم هم.... تو این دنیا فقط یک امیدواری واسه مظلومان بوده اونم مبارزه برای آماده کردن جهان برای ظهور یک منجی الهی.

 

                      

  لینک عکس با سایز بزرگ

 

یک توصیه...

یه روز یه کشیش به یه راهبه پیشنهاد می کنه که با ماشین برسوندش به مقصدش... راهبه سوار میشه و راه میفتن... چند دقیقهء بعد راهبه پاهاش رو روی هم میندازه و کشیش زیر چشمی یه نگاهی به پای راهبه میندازه... راهبه میگه: پدر روحانی ، روایت مقدس ۱۲۹ رو به خاطر بیار... کشیش قرمز میشه و به جاده خیره میشه... چند دقیقه بعد بازم شیطون وارد عمل میشه و کشیش موقع عوض کردن دنده ، بازوش رو با پای راهبه تماس میده... راهبه باز میگه: پدر روحانی! روایت مقدس ۱۲۹ رو به خاطر بیار!... کشیش زیر لب یه فحش میده و بیخیال میشه و راهبه رو به مقصدش می رسونه... بعد از اینکه کشیش به کلیسا بر می گرده سریع میدوه و از توی کتاب روایت مقدس ۱۲۹ رو پیدا می کنه و می بینه که نوشته: «به پیش برو و عمل خود را پیگیری کن... کار خود را ادامه بده و بدان که به جلال و شادمانی که می خواهی می رسی»!


نتیجهء اخلاقی اینکه اگه توی شغلت از اطلاعات شغلی  خودت کاملا آگاه نباشی، فرصتهای بزرگی رو از دست میدی!

یاد قدیما بخیر

سلام دوباره

یه ده روزی رفته بودم بروجرد برای تسویه حساب دانشگاه جاتون خالی خونه یکی ازهم دوره ای ها بودم کلی خوش گذشت هر چند این تسویه کلی اذیتمون کرد ولی بچه ها خیلی حال دادن.

راستی چه زلزله هایی میاد اونجا تا 10 روز پیش 195 تا زلزله اومده بود میگن اگه 250 تا بشه باید شهر رو تخلیه کنن.

سهم من از روزگار!!!

 

 

شعرهای نا تمام

حرفهای ناگفته

نامه های ناخوانده

حسرت یک بوسه بی هوس

یک نگاه بی تمنّا

آرزوهای محال

نقشه ها ، نقش بر آب

قابهای خالی از عکس

خاطراتِ بی شمار

دل پر درد

سری پر فکر و خیال

چشم پر اشک

قلب بیمار

دست لرزان

پای لغزان

لب خاموش

روح زخمی ... !

شب ، پر کابوس

روز ، پر آه و فغان

نگاه ، پر خواهش

نفس ، یک در میان

زندگی ، بی معنا

مرگ ، یک آرزو !

تنهایی ، جانکاه

خانه ، نا امن

دوست ، یک دشمن ... !

سهم من از روزگار ...

سهم من از روزگار ...

سهم من از روزگار ... !!

امشب ازون شباست!

 

بازم حالمون یاری کرد یه پست نصفه نیمه داشته باشیم. بهونشم میلاد پیامبر و امام صادق (ع) مبارک باشه این عید

بشکن و منتظر نمون
دل واسه ی  شکستنه
اما فقط یادت باشه
این دفعه نوبت منه
میخوای بمون میخوای برو
پای خودت خوب وبدش
اما اگه میخوای باشی
رفا قتی بزن قدش
بشکن و منتظر نمون
دل واسه ی  شکستنه
خیال می کردی قلب من
تاب شکستن نداره
منتظری بازم دلم
پیش دلت کم بیاره
مرام ما تو عاشقی
یکدلی وصداقته
وقتی میگم نوکرتم
این آخر رفاقت

راستی شاعر این شعر هرکیه خیلی با صفاست.

جایگاه زن

این هم هدیه ای برای تمامی زنان عزیز و مردان محترم ایرانی تا نقش و جایگاه زن را بهتر بشناسیم

انتقال چراغ
فصل سیزده اول ژوئن 1986

باگوان عزیز:
سال ها پیش، وقتی که تازه مشرف شده بودم، وقتی از کنار آینه ی اتاقم رد می شدم،
ناگهان با بازتاب چشمان خود در آینه مواجه شدم و به طور خودانگیخته وارد مراقبه در آینه شدم.
پس از مدتی، شروع کردم به دیدن مادرم در خودم. مادرم شدم. دیدن یکی از آن نیمه هایی که
از او ساخته شده بودم و تجربه ی اینکه از کجا آمده ام برایم بسیار شادی بخش بود.
در آن زمان، میل داشتم همین اتفاق در مورد پدرم نیز رخ بدهد و احساس می کردم که
چیزی باید کامل شود. امتحان کردم، ولی هرگز اتفاق نیفتاد.
آیا ممکن است لطفاً چیزی در این مورد بگویید؟

مادر پدیده ای طبیعی است، پدر چنین نیست. پدر یک نهاد اجتماعی است __ در میان حیوانات، "پدر" وجود ندارد. باوجودی که نیمی از تو از مادر است و نیمی از پدر، در طبیعت، پدر چنان کار اندکی
انجام دادن دارد که او بخشی از ذات طبیعی تو نمی شود. ولی سهم مرد فقط در زمان بستن نطفه،
نصف است __ در آنجا پدر نیمی سهم دارد و مادر نیمی __ ولی با گذشت زمان،
نیمه ی مادر بزرگتر و بزرگتر می شود.
استخوان های تو، خون تو، گوشت تو، مغز استخوانت __ همه چیز از مادرت است.
پدر فقط یک نیروی برانگیزنده بود. او این روند را آغاز کرد.
در ابتدا، بدون او این روند مشکل بود، ولی وقتی که روند آغاز شد، وجود او دیگر اساسی نیست.
برای همین است که در میان حیوانات، نهاد پدربودن وجود ندارد.
این انسان است که پدر را یک نهاد ساخته است.
ولی در طول قرن ها، انسان نیز بدون پدر زندگی کرده است.
در تمامی زبان ها، واژه ی "دایی"uncle از "پدر" قدیمی تر است. چون ازدواج هنوز پا نگرفته بود، مشخص نبود که کدامیک پدر است.
در طول هزاران سال، زنان و مردان آزاد بودند، بنابراین تمام مردانی که سنشان اقتضا می کرد که
پدر باشند، "دایی" خوانده می شدند.
یکی از آن دایی ها باید پدر می بود، ولی راهی برای دانستن آن وجود نداشت.
فقط با مالکیت خصوصی بود که پدر وجود خارجی پیدا کرد.
همچنانکه انسان به گردآوری دارایی های خصوصی مشغول شد، همچنانکه افراد قدرتمند، بیش از دیگران، شروع کردند به جمع آوری اموال شخصی، توجه آنان بسیار روی این متمرکز شد که دارایی هایشان،
پس از مرگشان به فرزندان خودشان برسد.
بنابراین باید مطلقاً مشخص می شد که فرزندان آنان واقعاً فرزندان خودشان باشند.
این آغاز اسارت زن بود. تمام آزادی او ازبین رفت و تمام حرکت های او نابود شد.
او در خانه زندانی شد و به نوعی از موجودات پست تر از انسان بدل گشت __ بدون تحصیلات،
بدون توان مالی، بدون اعتبار اجتماعی، بدون برابری در مذهب.
کارل مارکس فکر می کرد که وقتی کمونیسم بیاید و مالکیت خصوصی دیگر معتبر نباشد،
وقتی که دارایی ها دایی می شوند، آنوقت ازدواج به خودی خود ازبین خواهد رفت.
و از بین هم رفت. در روزهای اول انقلاب شروع به ازبین رفتن کرد.
ولی آن را با فشار بازگرداندند، زیرا مردمی که به قدرت رسیده بودند دریافتند که اگر خانواده ای وجود نداشته باشد، عمر حکومت زیاد نخواهد پایید.
خانواده واحد اساسی ملت و حکومت است. اگر خانواده ازبین برود، آنوقت قدم بعدی این است که حکومت ازبین خواهد رفت. و مارکس نیز دقیقاً همین را گفته بود: نخست خانواده خواهد رفت، سپس حکومت خواهد رفت و پس از آن ملت خواهد رفت. آنگاه فقط افراد آزاد وجود خواهند داشت که در جمع های کوچک small communes زندگی خواهند کرد. کودکان نه به افراد، بلکه به جمع تعلق خواهند داشت.
ولی مارکس از شهوت انسان برای قدرت آگاه نبود.
او فقط یک اقتصاددان بود، یک نظریه پرداز بود و ادراکی از روان شناسی انسان نداشت و بنابراین،
آن نکته ی اساسی را ازدست داد. امروزه، در روسیه ی شوروی، ازدواج از هرجای دیگر مستحکم تر است. جای تعجب است: اگر بخواهی در روسیه شوروی ازدواج کنی، می توانی بی درنگ ازدواج کنی. ولی اگر طلاق بخواهی، سه یا چهارسال طول خواهد کشید. آنان انواع و اقسام موانع را ایجاد می کنند.
طلاق خوشایند نیست، فقط به یک دلیل ساده که حکومت مایل نیست تحلیل برود.
بهتر است ازدواج را حفظ کرد تا که حکومت بتواند در قدرت بماند و دیکتاتوری بتواند ادامه داشته باشد.
تو خودت را در آینه دیدی و ناگهان تصویری از مادرت را مشاهده کردی. هر دختری، به روش های مختلف، نسخه ی برابر با اصل مادرش است. او تجلی مادر است و پسر ادامه ی پدر است.
و در دنیای قدیم، زمانی که ثبات کامل وجود داشت، این یک یقین مطلق بود :
دختر دقیقاً مانند مادرش رفتار می کرد و همان الگوهای مادر را در زندگیش تکرار می کرد.
پسر نیز دقیقاً الگوهای پدرش را در زندگی تکرار می کرد.
اینک امور قدری مختل شده اند. انسان به خیلی از چیزها پی برده است. یکی از آن ها این است که اگر تو واقعاً شخص هوشمندی هستی، باید از مادرت پیشی بگیری، باید از پدرت جلو بزنی، باید از نسل گذشته پیشی بگیری، وگرنه وجودت بی معنی است. هدف از بودن تو در اینجا چیست؟
هر کودک باید از آن نسلی که به او حیات بخشیده پیشی بگیرد.
هر دانشجویی باید از استادهایی که اینهمه دانش را به او داده اند پیشی بگیرد.
هر مریدی باید از مرشدش پیشی بگیرد.
بنابراین وقتی که گفتم ماهاکاشیاپ به نوعی از بودا پیشی گرفت و بودی دارما
به نوعی از ماهاکاشیاپ پیشی گرفت، نباید مرا سوء تفاهم کنید.
گوتام بودا از اینکه یکی از مریدانش از او سبقت گرفته بسیار خوشحال خواهد بود و از اینکه
یکی از مریدان مریدش، از هردوی آنان پیشی گرفته بسیار مسرور خواهد بود.
این باید آرزو واشتیاق هر مرشدی باشد __ که مریدانش از او پیشی بگیرند. این توفیق او خواهد بود.
امور اینک در موقعیتی انعطاف پذیر قرار دارند.
تو در آینه نگاه کردی و ناگهان صورت مادرت را یافتی. هر فرد نه تنها صورت مادرش را خواهد یافت، بلکه می تواند بیشتر به عقب بازگردد __ مادر مادرش را، پدر پدرش را، و می تواند همینطور به عقب بازگردد.
ولی این به خودی خودش اتفاق افتاد. اگر تلاشی انجام بدهی دشوار خواهد بود. زیرا تلاش تو را
منقبض خواهد ساخت و تنش یک مانع خواهد بود. بنابراین اگر واقعاً بخواهی وارد چنین تجاربی شوی،
آنوقت هیپنوتیزم بهترین روش است.
می توانی به سادگی آسوده شوی و شخصی دیگر می تواند تو را هیپنوتیزم کند و تو را به گذشته ببرد.
می توانی به زندگانی های گذشته خودت بازگردی، می توانی به زندگانی های گذشته ی مادرت برگردی. شما به یکدیگر پیوند خورده اید، شما فقط شاخه هایی از یک درخت هستید. مردمان بسیار اندکی این را آزمایش کرده اند.
مردم در شرق، کوشیده اند تا به زندگانی های گذشته ی خودشان بروند. ولی من آزمایش کرده ام
که می توان به زندگانی های گذشته ی مادرت نیز بروی، زیرا شما یک شاخه هستید، ولی این فقط یک آزمایش روانی خواهد بود و به تو کمک خواهد کرد که بدانی شما فقط یک درخت هستید.
ما نیز ریشه های خودمان را داریم. ما پیوسته با محیط جوی، با زمین، با ماه پیوند خورده ایم.
مردمان بیشتری در شب های ماه تمام دیوانه می شوند.
همچنین مردمان بیشتری در ماه شب تمام به اشراق می رسند.
مردمان بیشتری در چنین شبی دست به خودکشی می زنند.
مردمان بیشتری در شب های ماه تمام مرتکب قتل می شوند.
به نظر می رسد که شب ماه بدر تاثیری عظیم بر ذهن ما دارد، درست همانگونه که بر اقیانوس اثر
می گذارد __ زیرا هزاران هزاران سال پیش، انسان در اقیانوس زاده شده __
ولی آن تاثیر برجای مانده است.
حتی امروزه نیز، هشتاددرصد بدن تو آب اقیانوس است، همان هشتاددرصد آب است که
سبب این تاثیرات می شود.
ما با نفس هایی که می کشیم، با آب و غذایی که مصرف می کنیم __ و با هرآنچه که به درون می فرستیم، پیوسته متصل هستیم. این ها ریشه ای ما هستند و ما شاخه هایی داریم که در گذشته و همچنین در آینده پخش شده اند.
می توانی این را به عنوان یک آزمایش روانی انجام دهی. از نظر معنوی کمک زیادی نخواهد بود،
ولی قدری کمک خواهد کرد تا دریابی که تو فقط یک بدن نیستی و تو در این جهان تنها نیستی و با کل در تماس هستی.
بنابراین می تواند به طور غیر مستقیم به رشد روحانی تو کمک کند.
ولی وقتی که می توانی مستقیماً عمل کنی، نیازی نیست که چنین دور بزنی.